هیچ چیز شبیه روزهای قبل نیست.
هیچ چیز شبیه روزهای حضورت نیست.
من پیرتر شده ام و کودکان بی تاب تر....
راه که می روم دیگران می گویند شبیه مادرت شده ای.
او هم روزهای آخر خمیده قامت شده بود.
نام تو را که تلاوت می کنم و از زیبایی روز دهم می گویم...
هرای کلامم دیگران به یاد پدر می اندازد.
حسین!
کسی که با تو از این شهر بیرون رفت من نبوده ام.
زینب دیگری شده ام.
زینب دیگری که بیش از همیشه شبیه علی است.
محبوب رازآلود من!
نمی دانم پشت کدامین ابر پنهانت کرده ام....
نمی دانم کدامین روز بود که پشت حجاب بدیهایم پنهانت کردم.
اما هنوز هم که دلم می گیرد....
تنها شانه های گرم تو برایم مانده است....
نازنین!
عزیز دل!
وقتی لابه لای چرخ دنده های زندگی....له می شوم.
تنها تو هستی که درد دلهایم خسته ات نمی کند.
دستم به مچ خالی ام می خورد.
ساعت به مچم نیست.
آینه نیز توان دیدنم را ندارد.
کفشها را هم در آورده ام
وقت ملاقات است.
و این تنها قرار ملاقاتی است که احتیاج به وقت قبلی ندارد.
قلبم می تپد...اما نه مثل همیشه!
سر به زیر راه می افتم.
قدم به قدم ؛
جلو و جلوتر.
می روم و می روم...تا
اما انگار رمقی در پاهایم نمانده.
جلوتر نمی شود رفت.
انگار که کسی مرا گرفته باشد.
سرم را بالا می آورم.
روح دیگر در تنم نمی گنجد.
ناخودآگاه به خاک می افتم:
روح تو ، درمن حلول کرده یا در خانه ات؟
فکر اینجایش را نکرده بودم.
هیچ فکرش را نکرده بودم که:
و من عشقنی ، عشقته ، و من عشقته قتلته"
می آیم.
دارم می آیم که به دورت بگردم
دستان من به موی تو آویخت....نازنین!
حبل المتین عشق ، از آنجا شروع شد.
تنها تویی که شعر مرا زنده می کنی...
یعنی که چشمهای تو: توحید در معاد...
دستهای تو مسجد شعرند...
قافیه قد قامت تو نشد...
" اشهد ان لا غزل جز تو"
می شود بر مناره ها تکرار!
"نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
ولی به پیش پای تو با افتخار خواهد مرد.
دفیدن دل تو با سه تار سینه من:
صدای ساز تو غالب؛سه تار تزیین است.
مباد آنکه ببینم دفت شکسته شده.
مباد آنکه ببینی
سه تار خونین است.
آنی جستم و مشت حوا را گشودم.
سیب اما نبود.گم شده بود.
حوا به آدمکان قصه ای که خودش ساخته بود دل بسته بود.
و حوا دیگر زیبا نبود؛ ودختران هم دیگرزیبانبودند
سیب گم شد...
تا اینکه کسی سیب را پیدا کرد
و در دل کسی که نامش قیس بود
آن را به ودیعت گذاشت
و از آن روز دختران همه زیبا شدند
و لیلی شد نام تمام دختران زمین.
یوسف!
برای ما خواب ببین.
خواب روزی که آفتاب از جانب حجاز می آید.
یوسف!
خوابهای ما پر از خنجر است و خون گرم
خوابهای ما پر از گلوی خونین یک کودک است.
این شبها ما خواب نیزه می بینیم.
خواب شمشیرهای شکسته.... خواب مشک خالی
یوسف!
ما تعبیر خوابهایمان را نمی دانیم...
برای ما خواب ببین.
خواب آفتابی که از حجاز می آید....
خواب یوسف مشرقی که در راه است.