سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خود رأى گردید به هلاکت رسید ، و هر که با مردمان رأى بر انداخت خود را در خرد آنان شریک ساخت . [نهج البلاغه]

جرعه جرعه مست
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:4بازدید دیروز:0تعداد کل بازدید:9593

 :: 84/12/2::  12:18 عصر

دستم به مچ خالی ام می خورد.  

 

ساعت به مچم نیست.

 

آینه نیز توان دیدنم را ندارد.

 

کفشها را هم در آورده ام

 

وقت ملاقات است.

 

و این تنها قرار ملاقاتی است که احتیاج به وقت قبلی ندارد.

 

قلبم می تپد...اما نه مثل همیشه!

 

سر به زیر راه می افتم.

 

قدم به قدم ؛

 

جلو و جلوتر.

 

می روم و می روم...تا

 

اما انگار رمقی در پاهایم نمانده.

 

جلوتر نمی شود رفت.

 

انگار که کسی  مرا گرفته باشد.

 

سرم را بالا می آورم.

 

روح دیگر در تنم نمی گنجد.

 

ناخودآگاه به خاک می افتم:

 

روح تو ، درمن حلول کرده یا در خانه ات؟

 

فکر اینجایش را نکرده بودم.

 

هیچ فکرش را  نکرده بودم که:

 

و من عشقنی ، عشقته ، و من عشقته  قتلته"

 

 می آیم.

 

دارم می آیم که به دورت بگردم

 :: 84/11/25::  8:52 عصر

من خواب دیدم.

من خواب زنی را دیدم.

زن در میان آتش و خون ایستاده بود.

بر شانه های مضطرب زن غبار نشسته بود

و زن با چشمان عاشقش نام کسی راتلاوت می کرد.

من زنی را دیدم در هیئت مردترین مرد!

من خواب دیدم...

خواب زنی که شبیه هیچ کس نبود.

خواب زنی که غیر از زیبایی چیزی را ندید

 :: 84/11/25::  8:51 عصر

 

یکی جامه از تن تو بیرون کشید

یکی انگشتریت را دزدید

اما کسی به غیر خدا

یاقوت خون تو را بر نداشت

 


 :: 84/11/25::  8:49 عصر

 

آغاز می کنم غزلم را به نام تو

حبل الورید مرا
خون تازه شو



::تعداد کل بازدیدها::

9593

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
جرعه جرعه مست
::وضعیت من در یاهو::
::فهرست موضوعی یادداشت ها::
::آرشیو::
::اشتراک::