سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردمان را روزگارى رسد بس دشوار ، توانگر در آنروز آنچه را در دست دارد سخت نگاهدارد و او را چنین نفرموده‏اند . خداى سبحان فرماید « بخشش میان خود را فراموش مکنید . » بدان در آن روزگار بلند مقدار شوند و نیکوان خوار ، و خرید و فروخت کنند با درماندگان به ناچار و رسول خدا فرموده است با درماندگان معاملت مکنید از روى اضطرار . [نهج البلاغه]

جرعه جرعه مست
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:2بازدید دیروز:0تعداد کل بازدید:9494

 :: 84/12/3::  10:45 صبح

هیچ چیز شبیه روزهای قبل نیست.

 هیچ چیز شبیه روزهای حضورت نیست.

 من پیرتر شده ام  و کودکان بی تاب تر....

 راه که می روم  دیگران می گویند شبیه مادرت شده ای.

او هم روزهای آخر خمیده قامت شده بود.

 نام تو را که تلاوت می کنم و از زیبایی  روز دهم می گویم...

 هرای کلامم دیگران به یاد پدر می اندازد.

 حسین!

 کسی که با تو از این شهر بیرون رفت من نبوده ام.

 زینب دیگری شده ام.

 زینب دیگری که بیش از همیشه شبیه علی است.

 


 :: 84/12/2::  3:46 عصر

محبوب رازآلود من!

 

نمی دانم پشت کدامین ابر پنهانت کرده ام....

 

نمی دانم کدامین روز بود که پشت حجاب بدیهایم پنهانت کردم.

 

اما هنوز هم که دلم می گیرد....

 

تنها شانه های گرم تو برایم مانده است....

 

نازنین!

 

عزیز دل!

 

وقتی لابه لای چرخ دنده های زندگی....له می شوم.

 

تنها تو هستی که درد دلهایم خسته ات نمی کند.

 


 :: 84/11/29::  2:11 عصر

 

 

دستهای تو مسجد شعرند...

 قافیه قد قامت تو نشد...

 

 

" اشهد ان لا غزل جز تو"

 می شود بر مناره ها تکرار!


 :: 84/11/28::  2:26 عصر

 

 

"نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"

 

 ولی به پیش پای تو با افتخار خواهد مرد.


 :: 84/11/27::  6:31 عصر

 

دفیدن دل تو با سه تار سینه من:

 

صدای ساز تو غالب؛سه تار تزیین است.

 

مباد آنکه ببینم دفت شکسته شده.

 

مباد آنکه ببینی

 

سه تار خونین است.


 :: 84/11/27::  6:18 عصر

آنی جستم و مشت حوا را گشودم.

 

سیب اما نبود.گم شده بود.

 

حوا به آدمکان قصه ای که خودش ساخته بود دل بسته بود.

 

و حوا دیگر زیبا نبود؛ ودختران هم دیگرزیبانبودند

 

سیب گم شد...

 

تا اینکه کسی سیب را پیدا کرد

 

و در دل کسی که نامش قیس بود

 

 آن را به ودیعت گذاشت

 

و از آن روز دختران همه زیبا شدند

 

و لیلی شد نام تمام دختران  زمین.


 :: 84/11/25::  8:53 عصر

چیز زیادی عوض نشده
 
کوچکتر که بودیم

من چشم می گرفتم و تو قایم می شدی.

و حالا در میانه این صحرا

دنیا چشم گرفته و قیامت قایم شده است.

و من و تو هم فقط نگاه می کنیم به گم شدن قیامت؛

و به دنیا نمی گوییم که قیامت پشت کدام خیمه؛

پشت کدام تخته سنگ؛پشت کدام پرده
 
پنهان شده است.

و من و تو همیشه یادمان می رود که

بهای پیداکردن قیامت گم شدن دنیاست

گفتم که چیز زیادی عوض نشده...


::تعداد کل بازدیدها::

9494

::آشنایی بیشتر::
::لوگوی من::
جرعه جرعه مست
::وضعیت من در یاهو::
::فهرست موضوعی یادداشت ها::
::آرشیو::
::اشتراک::